غزالی متولد ۲۲ سپتامبر ۱۹۱۷ در محافظة البحیرة کشور
غزالی پس از اتمام تحصیلات، به یکی از داعیان اصلی اخوان المسلمین تبدیل شد و حتی مدتی سردبیر مجله آنها بود و در همین زمان، نخستین کتاب خود با نام «الاسلام و الاوضاع الاقتصادیة» را به چاپ رساند و طولی نکشید که تبدیل به مؤلفی پرکار و فقیهی مشهور شد. بعد از ترور حسن البنا در سال۱۹۴۸، غزالی حدود یک سال را در زندان گذرانید.
پس از به قدرت رسیدن
غزالی همواره حضوری پررنگ در مجامع اسلامی و تبلیغی داشت و از سال ۱۹۸۴ به عنوان ریاست
بعد از پنج سال اقامت در
بعد از بازگشت به
در خلال همین سالهای واپسین عمر، شخصیت علمی او مورد تقدیر کشورهای
غزالی به عنوان یکی از رهبران اخوان المسلمین از معدود فقهایی است که مرتباً در حال تجدید نظر در آرای پیشین، و اتخاذ مواضع جدید بود. او با تألیف بیش از ۵۰ اثر در حوزه اسلامشناسی، یکی از تأثیرگذارترین شخصیتهای دینی قرن بیستم بهشمار میرود.
غزالی در ابتدا، ضمن تحصیل در الازهر از محضر بزرگانی چون شیخ شلتوت، بهرهمند شد و سپس روش اصلاحی خود را با تبلیغ و دعوت آمیخت. زمانه غزالی با حوادثی چون، جنگ شش روزه و نفوذ جریانهای تندروی سلفیه و
غزالی، ریشه انحرافات از اسلام صحیح را در دوری از
غزالی ضمن شکوایه از این رویه غلط مینویسد: «أن المسلمون الآن اتخذوا هذا القرآن مهجورا فهم لایعکفون علی دراساته و لا یستقصون دلالاته: همانا مسلمین در این عصر قرآن را مهجور کردهاند آنها به مطالعات قرآنی روی نمیآورند و در راه کشف معانی قرآن تلاشی نمیکنند» (نظرات فی القرآن ص۱۵۳ نهضة مصر ط۶)
دو گزینه داشتم، و خواسته ام این بودم که گزینه مورد نظرم تایید بشه، م هم که میگرفتم با توجیه و مغلطه قصدم اثبات گزینه مورد نظرم بود. برای م پیش یکی از اساتید رفتم ، حرف میزدم و ایشونم فقط نگاه میکرد و در آخر فقط یک کلمه گفت: نترس!. چه دقیق و مختصر بود. توی ذهنم بسیاری از سوالات بی جواب یک به یک پاسخ پیدا می کردند.
مدتی گذشت تا اینکه روزی به شدت مضطرب بودم، به خودم گفتم علتش چی میتونه باشه؟ جوابم همان کلمه بود، ترس!. از رو به رو شدن با آنچه واقعا مرا آزار می داد میترسیدم و خودم رو با انجام کارهای دیگه ی نسبتا خوب گول میزدم تا از عذاب وجدانم بکاهم. همچون اختلاسگری که کمی از مالش رو صدقه میده تا روحش آروم بشه.
اون روز تصمیمم روگرفته بودم و نمیخواستم به خودم دروغ بگم یا وقتم رو صرفِ کارِ خوبِ در وقتِ نامناسب کنم. پس به ترسم فکر کردم. از چه می ترسم؟ از تمام چیزایی که نمیدونم. و برای اینکه این ندونستن رو مخفی کنم، توی ذهنم افراد، رفتار، تفکر، کشور، زبان،شغل، رشته و هزاران چیز دیگه رو مثل دوران دبستان به دو دسته خوب و بد تقسیم کرده بودم. خوب ها اونچیزی که میدونم یا میتونم و بدها هرچه اطلاعی ازش ندارم یا نمیتونم و میترسم ابرازش کنم.
روزگاری دوستی بهم گفته بود : شک کن! و اون لحظه حرفش یادم اومد. به بد بودنِ محضِ لیست بدها شک کردم و سراغش رفتم و سعی کردم متفکری رو بفهمم، فهمیدنش سخت بود، گاهی میگفتم همون روش محافظه کارانه بهتره با گفتن اون که هیچی نمیدونه خودمو تبرئه میکنم چه نیازه به خودم زحمت بدم؟!؛ ولی انگار دستی اجازه برگشت نمیداد. به هر مشقتی که بود خوندم، دفعه اول نفهمیدم، چندین بار خوندم و بالاخره متوجه شدم، بعدِ فهمیدنش دوستش داشتم. اون لحظه مطمئن شدم بدهای لیستم همه همون هایی هستند که ترس از فهمیدنشون دارم و یا کارهایی هستند که (با پیش فرض از پسش بر نمیام و بدرد نخورن) اصلا سمتش نرفتم.
حس و حال جدیدی رو تجربه میکردم ونهایتش به این نتیجه رسیدم که: دقیق برم سمت اون چیزی که میترسم، اینجور استرس، خودکم بینی و تنش هام از بین میره چون یا به نقاط ضعفم آگاهی راستین پیدا میکنم و یا اینکه بر اونها غلبه میکنم.